آشنایی با ۶ نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

آشنایی با 6 نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

آشنایی با 6 نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

آشنایی با ۶ نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

ویبره – روانشناسی عمومی: شاید در ابتدا حتی فکر به داشتن یک زندگی شاد آن هم در شرایط امروزی که همه در آن غرق در انواع مشکلات هستند کاری دشوار به نظر برسد! اما عملی کردن این ایده چندان هم مشکل نیست؛ اغلب افراد به دنبال راهی هستند تا زندگی روتین و یک نواخت خود را تغییر دهند و به یک زندگی شاد دست پیدا کنند اما روش عملی کردن این کار را نمی دانند. در ادامه با ما همراه باشید.

چطور کوزه‌گر این اعتماد به نفس را دارد که پشت چرخ کوزه‌گری بنشیند و به آن گِل زیر دستش شکل بدهد، آیا ما نمی‌توانیم چنین برخوردی با روزها، هفته‌ها و ماه‌های سال جدید داشته باشیم وقتی به جد دنبال شادی پایدار در زندگی هستیم؟ چند وقت پیش از زبان مدیرعامل یک شرکت اینترنتی چیزی را شنیدم که تحت تأثیرم قرار داد: «شادی پایدار زمانی اتفاق می‌افتد که شما بخشی از چیزی بزرگ‌تر از خودتان باشید.» این سخن مرا یاد آن بیت زیبا انداخت که نبّرد عشق را جز عشق دگر / چرا یاری نگیری زو نکوتر.

ما آدم‌ها در زندگی رنج‌های بسیاری می‌بریم که شادی پایداری به خود تقدیم کنیم اما کمتر به این شادی پایدار و عمیق می‌رسیم. اما چرا؟ هر کسی که دنبال شادی پایدار در زندگی می‌گردد روزی این پرسش را عمیقاً با خود طرح خواهد کرد که راه رسیدن به شادی پایدار در زندگی چیست؟ می‌توانیم در آستانه سال جدید فضای بیشتری در ذهن خود به این سؤال بدهیم و آن را بپرورانیم.

آشنایی با 6 نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

جیره شادی تان را از چه کسانی می‌خواهید؟

برای اینکه بتوانید به خودتان شادی برسانید، اول از همه از این فکر و تمنا بیرون بیایید که دیگرانی پیدا شوند تا جیره روزانه شادیتان را به شما بدهند. این جیره شادی بسته به تعلقات و وابستگی‌ها و سطح انتظارات ما می‌تواند متنوع باشد. مثلاً دیگران به مثابه کارفرمایتان که حقوق شما را ناگهان دو برابر کند تا شما به سطح شادی بیشتری برسید، یا دیگران به مثابه پدر و مادرتان که ناگهان از ارثیه پنهانی سخن بگویند که تاکنون فاش نکرده بودند، یا دیگران به مثابه دوستانتان که شما را به یک مهمانی خوب دعوت کنند، یا دیگران به مثابه همسرتان که شما را سورپرایز کند.

اما شما به دو دلیل در انتظار دیگران نمانید که این جیره شادی را از آنها دریافت کنید. اول: احتمال اینکه دیگران بتوانند دائم ما را در زندگی شاد نگهدارند، اندک است. مگر چند کارفرما را می‌شناسیم که بتوانند ناگهان دستمزد شما را آن هم بی‌دلیل دو برابر کنند یا چند خانواده که ارث پنهانی داشته باشند یا حتی همسرانی که بتوانند در مصاف با روزمرگی‌ها سورپرایزهای همیشگی در آستین داشته باشند.

اما دلیل دوم: فرض کنیم اساساً چنین چیزی شدنی و ممکن باشد، در آن صورت ما به کسانی نیاز خواهیم داشت که تولیدکننده شادی برای دیگران باشند، اما اگر همه در این میان منتظر دریافت شادی باشند، آن وقت چه کسی این شادی را برای دیگران تولید خواهد کرد؟ به دیگر سخن همان حرف و توقع و انتظاری که شما برای دریافت شادی از سوی دیگران دارید، آنها هم محق هستند همین حرف و توقع و انتظار را داشته باشند و در برابر شما بگویند پس ما چه؟ ما هم می‌خواهیم از دیگران این بسته‌ها و جیره‌های شادی را دریافت کنیم.

آشنایی با 6 نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

توقعات و انتظارات انرژی روانی ما را تحلیل می‌برند

یکی از مهم‌ترین گام‌هایی که شما برای شاد شدن می‌توانید بردارید، کشیدن دندان طمع دریافت شادی‌ از سوی دیگران است. وقتی شما انتظاری از کسی برای اینکه به شما شادی بدهد ندارید دو اتفاق در زندگی برای شما می‌افتد، یا آن شادی را از دیگران می‌گیرید یا نمی‌گیرید.

اگر کاری که شما انجام دادید از طرف دیگران فهم شد و آنها متوجه شدند که شما چه کاری انجام داده‌اید و متناسب با آن خدمتی که انجام دادید از شما قدردانی شد که هیچ، اما اگر هم اینگونه نبود، یعنی در جایی شما کار بزرگ و فوق‌العاده‌ای انجام دادید اما از طرف مخاطبان فهم نشد، در این صورت باز شما به ورطه غم نخواهید افتاد، به خاطر اینکه توقع و انتظار دریافت شادی را از دیگران در خود کم کرده‌اید.

توجه کنید که در طول روز بخش قابل توجهی از انرژی روانی ما صرف انتظارات و توقعاتی می‌شود که ذهن و جان ما را تحلیل می‌برند. ما از خود می‌پرسیم که چرا من به درستی فهم نشدم؟ چرا قدر فلان کار من دانسته نشد؟ حتی اگر ما در این باره حق داشته باشیم یعنی توهم نزده باشیم و به واقع کار ما بزرگ بوده باشد باز تلف کردن انرژی روانی در این چاله‌ها و چاه‌ها عملاً به ضرر ما تمام می‌شود.

دقت کنید که امروز یکی از تفاوت‌های مهم ارزش‌آفرین‌ها، مبدعان، نوآوران و ثروت‌آفرین‌ها با افراد عادی جامعه در این است که آنها وقتی به چالش فهمیده نشدن دچار می‌شوند به جای اینکه بنشینند و سوگواری کنند به این فکر می‌کنند که آیا راه دیگری هست؟ آنها انتظار ندارند که جامعه یا آدم‌ها به آنها انگیزه بدهند تا خود را در قالب و صورت دریافت‌کننده انگیزه عرضه کنند بلکه خود را در سیمای انگیزه‌دهنده صورت‌بندی می‌کنند و منتظر بیرون از خود نمی‌مانند که دری به تخته بخورد تا آنها تکانی به خود بدهند.

وقتی پای ژن را به میان می‌کشیم

چاله‌های بسیاری در مسیر رسیدن به شادی پایدار در زندگی ما وجود دارد. یکی از آن چاله‌های بزرگ، فرافکنی است؛ فرافکنی روی هر چیزی، حتی روی خودمان. ممکن است کسی بپرسد مگر می‌شود آدم برای امتناع از روبه‌رو شدن با خودش به خودش فرافکنی کند. ما گاهی این کار را با انداختن همه تقصیرها روی ژن خودمان انجام می‌دهیم و مثلاً ادعا می‌کنیم که من آدم شادی نیستم چون ژن شادی در من وجود ندارد، یا من آدم افسرده‌ای هستم چون افسردگی ارثیه خانوادگی و فامیلی همه ماست، در حالی که به نظر می‌رسد در این بینش، خلل‌های بسیاری وجود داشته باشد.

چندی پیش در کتاب «کم عمق‌ها» نوشته نیکلاس کار که پژوهشی علمی درباره تأثیر فناوری اطلاعات روی شیوه تفکر انسان و تغییر ساختار مغز است می‌خواندم: در آزمایشی که در سال ۱۹۹۰ صورت گرفت، دانشمندان بریتانیایی با بررسی مغز ۱۶ تاکسیران که بین دو تا ۴۲ سال سابقه کار داشتند به نتایج جالبی رسیدند.

در اسکن مغزی این افراد، پژوهشگران دریافتند که بخش پس‌سری هیپوکامپ مغز که در ذخیره‌سازی و پردازش نمایش فضایی محیط اطراف نقش دارد در این رانندگان به شکل محسوسی بزرگ‌ تر از حد معمول است و در عوض بخش پیشانی هیپوکامپ، کوچک‌تر از حد معمول است که باعث کم شدن استعداد آنها برای به خاطر سپردن برخی وظایف دیگر شده است.

این آزمایش‌ها و آزمایش‌های بسیار دیگر، دانشمندان را به این مسئله معتقد کرد که عادت به یک کار و تکرار مداوم آن باعث تغییر کارکرد مغز می‌شود تا جایی که حتی ژنتیک را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد و بر آن سلطه می‌یابد. این نقطه مقابل اعتقاد جبرگرایان ژنتیک است که البته جبرگرایی خاص خودش را تحمیل می‌کند زیرا نه تنها عادت‌های خوب و مفید در ذهن تغییر ایجاد می‌کنند بلکه عادت‌های بد و مضر هم بعد از مدتی در مغز تغییراتی ایجاد می‌کنند که ما به صورت ذاتی تمایل به حفظ آن داریم زیرا سیناپس‌های شیمیایی فعال شده در مغز که نورون‌ها را به هم متصل می‌کند در عمل چنان برنامه‌ریزی‌مان می‌کنند که همان مدارهای شکل گرفته را مشق کنیم.

وقتی چراغ‌های درون ما خاموش می‌شود

چرا ما باید شاد باشیم؟ وقتی ما غمگین هستیم آشکارا بسیاری از ظرفیت‌های درونی و توانمندی‌های خود را نادیده می‌انگاریم. در واقع غم مثل دستی است که می‌آید در اندرون ما و همه چراغ‌های درون ما را خاموش می‌کند. دستی را تصور کنید که بیاید در خانه شما و همه چراغ‌ها را خاموش کند و خانه را در سیاهی مطلق فرو ببرد. آیا در این خانه حالا چیزی وجود دارد؟ در آن خانه دیگر هیچ نیست جز سیاهی که بر همه چیز فرمان می‌راند و همه اشیا را تحت نفوذ خود می‌برد.

در آن خانه دیگر فرش و مبلمان و جارو و ماشین لباسشویی وجود ندارد، سیاهی همه آن چیزها را به کام خود کشیده و بلعیده است. غم نیز با ما چنین می‌کند. وقتی غم می‌آید مثل دستی که آمده چراغ‌ها را خاموش کند همه ظرفیت‌ها و توانمندی‌های ما را زیر تاریکی می‌برد، آن وقت کسی از ما می‌پرسد تو چه چیزی برای عرضه داری؟ می‌گوییم هیچ! آیا می‌توانی کاری انجام بدهی؟ هیچ! آیا هنری یا مهارتی یا دانشی داری؟ نه!

در صورتی که اگر شادی با ما بود مثل دستی که چراغ‌ها را یکی یکی روشن می‌کند ما می‌دیدیم که در این خانه درون ما چقدر توانمندی و ظرفیت وجود دارد که غم همه آنها را نادیده انگاشته است. وقتی من در درون خود مچاله‌ام فضاهای درون من نیز مچاله شده‌اند، درست مثل سوزنی که بر جداره یک توپ یا بادکنک فرو می‌رود و آن را چنان مچاله می‌کند که انگار دیگر وجود خارجی ندارد، اما شادی از نفس معجزه‌آسای خود در ما می‌دمد و دم شادی زیر پوست ما می‌رود و به ما فضا برای بودن و عرض‌اندام می‌دهد.

آشنایی با 6 نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

نگذارید صبح‌ها در شما به انحلال برسند

اگر می‌خواهید در زندگی شاد باشید به هر چیزی که به شما داده می‌شود به چشم یک پدیده منحصر به فرد نگاه کنید. البته برای اینکه به اینجا برسید که«این پدیده به من داده می‌شود» لازم است که در آن پدیده حل نشوید. مثال می‌زنم. به رابطه خودتان با یک صبح نگاه کنید. شما برای اینکه بدانید این صبح کاملاً منحصر به فرد است اول از همه باید به اینجا برسید که این صبح، شما نیستید بلکه این صبحِ شماست، بنابراین نباید اجازه بدهید که صبح‌ها چنان در شما به انحلال رسیده باشند که اساساً شما متوجه حضور یک صبح در زندگی‌تان نشوید. صبح را کاملاً پدیده‌ای عادی و پیش پا افتاده در نظر می‌آورید.

چنان که یک ماهی آب‌های پیرامون خودش را عادی و پیش پا افتاده به حساب می‌آورد. اما اگر آن صبح را از شما بگیرند چه؟ تازه متوجه حضور صبح می‌شوید و شروع می‌کنید به تقلا و دست و پا زدن. شما می‌خواهید صبح را به سمت خود بکشید و در درون آن صبح حاضر باشید اما به شما می‌گویند معذرت می‌خواهم ولی این صبح دیگر مال شما نیست.

شما شروع می‌کنید به دست و پا زدن و تقلا و گریه و داد و بیداد که نه! این عادلانه نیست، جان هر کسی که دوست دارید این صبح را دوباره به من بدهید. به شما می‌گویند چه شد که به یکباره این صبح حالا در چشم تو اینقدر عزیز و محترم و بزرگ شد. این همان صبحی است که تو به هیچ هم نمی‌گرفتی. این فرد خود ما هستیم که اگر یک روز صبح را از دست ما بگیرند و بخواهند از چنگ ما دربیاورند به تقلا و تکاپو می‌افتیم که این صبح را از ما نگیرید، اما وقتی رها کنند دوباره نسبت به آن بی‌اعتنا و بی‌رغبت می‌شویم.

روشنی را مثل گِل کوزه‌گری زیر انگشتانتان لمس کنید

صبح که از خواب بیدار می‌شوید این تمرین را با خود داشته باشید. حس کنید که این صبح به شما داده شده است، مثل گِل کوزه‌گری که به یک کوزه‌گر یا سفالگر داده می‌شود. کوزه‌گر، گِل کوزه‌گری را می‌خواهد چه کند؟ آیا می‌خواهد تا شب بنشیند و به آن گِل کوزه‌گری خیره شود؟ نه! بلکه او می‌خواهد که به آن گِل سر و شکل دهد و آن را در قالب پیاله‌ها ، کوزه‌ها، کاسه‌ها و جام‌ها درآورد. حال تصور کنید که این صبحی که به شما داده شده همان گِل کوزه‌گری است.

آیا شما می‌خواهید تا شب بنشینید و به این گِل نگاه کنید یا نه می‌خواهید به آن شکل بدهید. واقعیت آن است که هر دید انفعالی که ما به زندگی داریم ما را در ورطه تماشای گِل می‌کشاند. وقتی من نقش خودم را در زندگی نقش منفعلاًنه در نظر می‌گیرم و دائم از ژن تا جامعه، از مدیران تا خانواده، از خدا تا خلق ناله می‌کنم و می‌گویم که ‌ای کاش آنها اینطور و آنطور بودند در واقع من مثل سفالگری هستم که گِل کوزه‌گری روبه‌رویش قرار دارد، اما او هیچ نقشی بر آن گِل نمی‌اندازد.

حرف عرفا و حکیمان به ما این است:« پیش از آنکه دیر شود و پیش از آنکه این گِل را از زیر انگشتان شما بیرون بکشند شما نقشی بر این گِل بیندازید و رد پایی از خود در این عالم بر جای بگذارید.»

وقتی صبحی به شما داده می‌شود خوب آن را زیر ذهن و زبان و ذائقه خود مزمزه کنید. اجازه دهید آن صبح و امیدی که در آن وجود دارد، تلالؤ دوباره‌ای که در آسمان آغاز شده و شوری که برخاسته است در وجود شما هم لانه کند. با خود بگویید که من جز صبح چه انتخاب دیگری برای جان و ذهن خودم دارم و اگر خودم را دست شب و تاریکی بسپارم- به دست همان‌هایی که مرا محاصره کرده‌اند تا از کنار صبح بیرون ببرند و به میان خود درآورند- چه دستاوردی خواهم داشت؟

آشنایی با ۶ نکته طلایی برای داشتن یک زندگی شاد

 

منبع : migna.ir

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *